سه شنبه 26 شهریور
سلام عزیزدلم.. توی پست 20شهریور ، میخواستم از یه تصادف کوچولو بگم (که الحمدالله به خیر گذشت)، ولی چون مربوط به جشن تولد 15 ماهگیت بود چیزی ننوشتم. حالا نه به عنوان یک خاطره ی بد، بلکه به عنوان یک خاطره از لطف و بزرگی و مهربانیِ خدا ، برات می نویسم: روز سه شنبه، 19 شهریور، صبح زود، صبحانه نخورده (البته به شما چند قاشق غذا داده بودم) رفتیم بیرون.. بابا کار بانکی داشت (پرداخت آخرین قسط سمند)، منم رفتم فروشگاه رجبی تا قابلمه ی لعابی که شب قبل برات خریده بودم رو عوض کنم (چون وقتی بسته بندیش رو باز کردم دیدم پریدگی داره) ولی به جاش چیز دیگه ورداشتم.. بابا موز و سیب زمینی خرید.. بعد گفت دو تا خربزه هم بخریم و بریم پارک.. واسه همین ر...
نویسنده :
مامان
15:56